ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها
مولانا
اصولا بعثت پیامبران برای چیست؟ آیا بعثت هر پیامبری با پیامبران دیگر تفاوت دارد؟ در این میان بعثت پیامبر اکرم(ص) از چه نوعی است؟ هر پیامبری برای اثبات صدق دعوی خود، نیازمند معجزه بود و این مهم درباره هریک متفاوت بود.
اما پیامبر اکرم(ص) برای اثبات صدق برانگیختگی خود به ابلاغ پیام الهی، متوسل به امری شد که گواه انسانیت آدمی و دلیل تمایز او از دیگر موجودات بوده است. آری این معجزه کلام و بیانی است که در کتاب هستی (قرآن) تجلی دارد و دقیقا همین بیان الهی است که تا ابد محتاج تفسیر و رازگشایی است.
بعثت انبیا قصه پررمزورازی است که در آن موجودی زمینی آسمانی میشود و با پیامی از خورشید میآید تا زمینیان را بر بالهای خود بنشاند و به جانب خورشید پرواز کند.
خداوند در قرآن کریم ضمن بیان قصه بعثت انبیا، اشارات روشنی به آنچه گفته آمد دارد. از جمله این موارد داستان برانگیخته شدن موسی(ع) به مقام نبوت است.
خداوند متعال در آیات 9 تا 13 سوره طه میفرماید: «آیا خبر موسی به تو رسیده است؟ آنگاه که آتشی دید و به خانواده خود گفت: درنگ کنید که من از دور آتشی میبینم، شاید برایتان شعلهای از آتش بیاورم یا در روشنایی آن راهی بیابم. چون نزد آتش آمد ندا داده شد: ای موسی! من پروردگار تو هستم. نعلین از پای بیرون بیاور که اینک در وادی مقدس طوی (وادی ایمن یا ارض مقدس) هستی».
یکی از نکات برجسته آیات نقل شده از قرآن کریم، اشاره به نور و تاریکی است که نماد هدایت و گمراهی است. وقتی موسی(ع) به خانواده خود میگوید: «من از دور آتشی را میبینم، شاید برایتان شعلهای از آتش بیاورم یا در روشنایی آن راهی بیابم»، چنین به نظر میرسد که خانواده موسی در تاریکی است و راه گم کرده است و تنها موسی(ع) است که میتواند از دور شعلههای آتش را ببیند، شاید خداوند متعال علاوه بر معنای ظاهری این آیات که بیانگر داستان چگونگی برانگیخته شدن موسی(ع) به مقام نبوت است، در مقام بیان معنای باطنی و عمیقتری نیز است.
شاید خانواده موسی(ع) در این آیات نماد امت موسی(ع) است که تا قبل از مبعوث شدن او، در تاریکی و گمراهی به سر میبردند. موسی(ع) که خود انسانی همانند دیگر انسانهاست، از جایگاه زمینی خود نوری را میبیند که همان نور هدایت است.
او برای آنکه خود راه یابد و امت خود را راهبری کند به جانب نور میرود، در آنجا ندا میآید که «انا اخترتک فاستمع لما یوحی» یعنی «من تو را برگزیدهام. پس به آنچه وحی میشوی گوش فرا دار». (سوره طه، آیه 13) به این ترتیب، موسی(ع) به مقام نبوت مبعوث میشود و حامل وحی و پیام الهی. او باید به سوی امت خود برود و پیام خداوند را به آنها برساند.
اما چه تضمینی وجود دارد که او پیامآور پروردگار است؟ او پیش از آنکه پیام خود را بیان کند باید آیه و نشانی ارائه دهد دال بر آنکه او به راستی پیامبر خداست، یعنی معجزهای که بر اتصال او به منبعی فوق بشری گواهی دهد.
از این روست که خداوند بلافاصله پس از آیه 13 تا 17 سوره طه که از مبعوث شدن موسی(ع) به مقام نبوت خبر میدهد، بیان میفرماید که در همان وادی مقدس طوی دو معجزه در اختیار موسی(ع) قرار داده میشود.
خداوند در آیه 17 تا 23 میفرماید: «ای موسی! آن چیست به دست راستت؟ گفت: این عصای من است. بر آن تکیه میکنم و برای گوسفندانم با آن برگ میریزم. و مرا با آن کارهای دیگری است. گفت: ای موسی! آن را بیفکن. بیفکندش. به ناگهان ماری شد که میخزید. گفت: بگیرش و مترس. بار دیگر آن را به صورت نخستینش بازمیگردانیم. دست خویش در بغل کن، بیهیچ عیبی سفید بیرون آید. این هم آیتی دیگر».
بنابراین، وقتی خداوند پیامبری را به مقام نبوت مبعوث میکند چهار عنوان مصداق پیدا میکند؛ خداوند به عنوان پیامدهنده، آیات یا وحی به عنوان پیام الهی، پیامبر به عنوان دریافتکننده و حامل وحی و مردم به عنوان کسانی که قرار است وحی الهی به آنها ابلاغ شود. اما این به تنهایی کافی نیست، بلکه پیش از ابلاغ وحی و پیام الهی به مردمان، پیامبر باید معجزهای در دست داشته باشد تا صدق مدعای او را اثبات کند. داستان مبارزه موسی با ساحران به خوبی نقش و جایگاه معجزه در ایمانآوری به انبیا را نشان میدهد.
خداوند در آیه 65 تا 70 سوره طه به شیواترین بیان آنچه گذشت را نقل میکند: «گفتند: ای موسی، آیا تو میافکنی یا ما نخست بیفکنیم؟ گفت: شما افکنید. ناگهان از جادویی که کردند چنان در نظرش آمد که آن ریسمانها و عصاها به هر سو میخزند. موسی خویشتن را ترسان یافت. گفتیم: مترس که تو برتر هستی.
آنچه در دست راست داری بیفکن تا هر چه را ساختهاند ببلعد. آنان حیله جادوان ساختهاند و جادوگر هیچگاه پیروز نمیشود. ساحران به سجده وادار شدند. گفتند: به پروردگار هارون و موسی ایمان آوردیم». آیات به خوبی نشان میدهد که کسانی که در صف اول مبارزه با موسی(ع) بودند و اعتنایی به پیام الهی او نمیکردند، پس از مشاهده معجزه موسی(ع)، او را باور کردند و به او ایمان آوردند و ادعایش را تصدیق نمودند.
بعثتی «دیگر»
اما آیا پیامرسانی پیامبر گرامی اسلام(ص) نیز از این قاعده تبعیت کرد؟ آیا او نیز پیش از آنکه کلام وحی را ابلاغ کند برای صدق ادعایش معجزه یا معجزاتی ارائه داد، نظیر آنچه انبیای پیش از او کردند؟ گواه تاریخ چیز دیگری است. در مورد رسول اکرم(ص) نه تنها معجزهای بر اصل وحی و پیام تقدم نداشت، بلکه پیام، خود هم پیام بود و هم معجزه.
یعنی پیام و کلام وحی چنان بلند و والا، چنان شگفتانگیز و چنان تاثیرگذار بود که دیگر نیازی به معجزهای مقدم بر آن نبود. حتی از این بالاتر، پیام محمد(ص) نه تنها معجزه بود، بلکه خود معجزه میکرد. مخاطبین آیات الهی وقتی کلام وحی را میشنیدند از یک سو ناتوان از آوردن کلامی چنین زیبا و بلند بودند و از سوی دیگر ناتوان از منع نفوذش بر جانها.
آنچه اهمیت این رویداد بزرگ تاریخی را به مراتب افزون میکند توجه به فضای فرهنگی و اجتماعی جامعهای است که وحی الهی در آن سرزمین فرود آمد. عرب بادیهنشین شبهجزیره عربستان به لحاظ فکری و فرهنگی کورکورانه از دین پدران خود پیروی میکرد و متعصبانه هیچ پیام و باور جدیدی را برنمیتافت.
آنها در جهانبینی خود زندگی را در همین دنیای مادی خلاصه میدیدند و اعتقادی به جهان آخرت نداشتند. کاملاً روشن است کسانی با چنین اعتقاد و نگرشی، بیشتر در پی لذتجوییهای دنیوی هستند تا کسب فضائل معنوی و کمالات متعالی انسانی.
آنان به لحاظ اجتماعی نیز سخت گرفتار تعصبات ریشهدوانده در باورهای قبیلهگرایانه بودند، به گونهای که به خاطر قبیله و پیوندهای خویشی، حاضر بودند همه چیز خود را فدا کنند. شکاف طبقاتی و نظام بردهداری از مقومات تفکیکناپذیر ساختار اجتماعی آن دوران بود. آشکار است که در چنین ساختاری برابری و تساوی انسانها که روح تعالیم اسلام در بعد اجتماعی است، جایگاهی نمیتوانست داشته باشد.
آیات قرآن در چنین فضایی بر قلب مقدس پیامبر اکرم(ص) نازل شد، آیاتی که قرار بود ساختارهای فکری و رفتاری سابق را فروشکند و اندیشه و الگوی رفتاری نوینی را جایگزین سازد، آن هم در میان اعراب بادیهنشینی که متعصبانه بر دین پدران خود پافشاری میکردند و از همان آغاز ساز مخالفت مینواختند.
معجزه بزرگ آن بود که پیامبر اکرم(ص) بیآنکه همچون پیامبران پیش از خود برای اثبات صدق مدعایش معجزاتی را ارائه دهد، با تکیه بر صرف آیات و پیام روحبخش الهی، منطقی را بنیان کرد که مخاطبانش مشتاقانه به اسلام پیوستند.
ساکنان شبه جزیره عربستان، با شنیدن کلام وحی چنان مجذوب آن شدند که اسلام در مدت کوتاهی به رغم ستیزهجویی و مخالفتهای معاندان، سراسر شبهجزیره عربستان را فرا گرفت. آری، در مورد خاتمانبیا(ص)، دیگر نفس پیام خود معجزه است، نه مسبوق به معجزه.
چهره فراتاریخی بعثت
نکته دیگر آنکه پیامبری و پیامرسانی همواره در جامعه مصداق مییابد. جامعه نیز به نوبه خود وقتی با زمان پیوند میخورد تاریخ را میسازد، یعنی تاریخ در واقع همان جامعه است که در بستر زمان جریان مییابد. پس رخدادهای تاریخی حوادثی هستند که در جامعه انسانی و در مقطع خاصی از زمان به وقوع میپیوندند.
کشش و امتداد هر رخداد در بستر تاریخ به شعاع دایره تاثیرگذاری آن در امتداد زمان بستگی دارد. زمان حصاری است که با محدود کردن یک رخداد به دو نقطه آغازین و پایانی، آن رویداد را در خود میبلعد و از حضورش در برهههای بعدی تاریخی جلوگیری میکند.
اما چنانچه واقعهای که در زمانی خاص رخ میدهد تاثیر و حضورش به دوره و عصر خاصی محدود نشود و پس از به وقوع پیوستن، در همه ادوار و زمانها حضور داشته باشد، دیگر نمیتوان گفت آن یک واقعه یا رخداد است چرا که با حضورش در همه زمانها، عملاً حصارهای زمان را درهم میکوبد و چهرهای فراتاریخی به خود میگیرد.
بعثت رسول گرامی اسلام(ص) دارای این ویژگی کاملاً متمایز است. مبعوث شدن حضرت محمد(ص) به مقام نبوت در روز 27 رجب اگرچه مانند همه وقایع و رخدادهای تاریخی آغازی داشت، اما آغازش را پایانی نیست. بعثت پیامبر اکرم(ص) هر چند در تاریخ به وقوع پیوست، اما با حضورش در همه ادوار تاریخ و درهم نوردیدن مرزهای مکان و زمان، چهرهای فراتاریخی به خود گرفت. بعثت رخدادی است که اتفاق افتاد، اما یک اتفاق باقی نماند. این است معنای عصری نبودن بعثت و چهره فراتاریخی آن.
چرخش بزرگ تاریخ
پیام الهی که با بعثت پیامبر اکرم(ص) از آسمان به زمین آمد، دفتر تاریخ را ورق نزد، بلکه دفتری از نوآورد. بعثت آغاز دوباره دفتر تاریخ بود، اما آغازی که سطرهایش دیگر با شمشیرها و رفتن دولتی و آمدن دولتی دیگر رقم نمیخورد. این بار، قلم جای همه چیز را گرفت؛ در نخستین آیاتی که بر پیامبر اکرم(ص) نازل میشود واژههایی چون «خواندن»، «علم» و «قلم» را مشاهده میکنیم، آنجا که خداوند در آیات 1 تا 4 سوره علق میفرماید: «اقرأ باسم ربکالذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرأ و ربک الاکرم، الذی علم بالقلم».
شگفتانگیزتر آنکه خداوند در حالی در همان آغاز برانگیختن محمد(ص) به مقام نبوت سخن از علم و قلم میگوید که در شبهجزیره عربستان چندان نشانی از آنها نمییابیم. عرب جاهلی سرگرم به لذتجوییهای دنیوی و گرفتار در تعصبات قبیلهای به تنها چیزی که نمیاندیشید مفاهیم بلندی چون خواندن، علم، آگاهی و قلم بود.
اما این تازه آغاز کار است. خداوند سپستر در مراحل تدریجی نزول آیات، بیشتر و بیشتر بر اهمیت «علم» و «قلم» و «زبان» تاکید میکند. نخستین آیه سوره قلم چنین است: «ن والقلم و مایسطرون»، «نون، سوگند به قلم و آنچه مینویسد». در آیات آغازین سوره الرحمن دوباره بر «علم» و «زبان» تاکید میشود.
خداوند در آیات 1 تا 4 این سوره میفرماید: «الرحمن، علم القرآن، خلق الانسان، علمه البیان» یعنی «خدای رحمان، قرآن را تعلیم داد، انسان را آفرید، به او زبان را آموخت». در این آیات خداوند پس از توصیف خود به صفت رحمان، خود را معلم قرآن معرفی میکند، یعنی معلم برترین کتاب هستی؛ اما خدای رحمان افزون بر معلم قرآن، خود را معلم بیان و زبان نیز مینامد.
اگر زبان نبود انسان هم نبود. پس او که انسان را آفرید، زبان را هم به او آموخت تا این چنین از همه مخلوقات متمایز شود و اشرف آنها باشد. با این بیان، خداوند رحمان در آیات 1 تا 4 سوره الرحمن خود را دو بار معلم خوانده است، از قرآن که برترین کتاب هستی است نام به میان آورده است و بالاخره آنکه بر علم و زبان به مثابه برترین کمالات صحه گذاشته است، زیرا او که برترین برترینهاست معلم این دو است، نمونه دیگر آیات 31 تا 33 سوره بقره است.
خداوند پس از ذکر داستان خلقت آدم و اراده الهی بر خلیفهالله شدن انسان و بیان تردیدهای ملائکه در این خصوص، در آیه 31 سوره بقره میفرماید: «و علم آدم الاسماء کلها...» خداوند همه نامها و حقایق را به آدم آموخت و همین علم و آگاهی موجب برتری آدم بر همه ملائکه شد؛ مقامی که ابلیس نتوانست آن را تاب بیاورد و نه تنها طریق مخالفت و استکبار را پیشه کرد، بلکه قسم بر عداوت و گمراه کردن فرزندان آدم خورد.
آیات ذکر شده و دهها آیه دیگر، جای هیچ تردید و ابهامی را باقی نمیگذارد که در آیات نازل شده بر پیامبر اکرم (ص)، علم و قلم و زبان جایگاهی بس والا دارند. در واقع، این، چرخش بزرگ تاریخ بود که در آن زبان به کانون محوری تاریخ میآید و قرآن نماد بیبدیل آن میشود.
بعثت پیامبر اکرم(ص) تولد دوباره تاریخ است؛ پایانی است بر همه آغازها و آغازی است که خود پایانی ندارد؛ پیامی است جاودانه از آسمان برای زمینیان فرو افتاده در خاک، فریادی است برای نگاه داشتن کاروان تاریخ و به چرخش درآوردن سرها و نگاهها، موجی است برای تلاطم همه تاریخ، نوری است برای نشان دادن راه به رهروی که انسانش مینامیم و دعوتی است که پژواک آن تا پایان تاریخ شنیده خواهد شد.
عصری نبودن بعثت
نکته آخر اینکه اسلام در سرزمینی قامت برافراشت که مردمان آن جز اسب و شمشیر و زن به چیز دیگری نمیاندیشند، چنان محروم و دورافتاده بود که در نظر دو امپراتوری بزرگ آن عصر به حساب نمیآمد، شبهجزیرهای گرم و تفتیده. اما مردمان این سرزمین به حال خود رها شده، با پذیرش اسلام از چنان نیرویی برخوردار شدند که در فاصلهای کمتر از نیمقرن نه تنها برترین قدرت و تمدن زمانه خود را شکل دادند، بلکه ندای اسلام تا دورترین نقاط در شرق و غرب جهان آن روز طنینانداز شد.
شگفتی بزرگ آن است که چگونه در حالی که مسیحیت پس از گذشت قریب به چهار قرن حرکت رو به گسترش خود را آغاز کرد، اسلام در کمتر از نیم قرن از مرزهای چین و هند تا آفریقا و حتی جنوب اروپا را فراگرفت. به راستی چه رمزی در این رویداد تاریخی نهفته است؟ چرا بعثت در شبهجزیره عربستان با وصفی که گذشت اتفاق افتاد و چرا مردم آن سرزمین با استشمام عطر محمدی(ص)، آخرین پیامآور آسمانی، دستخوش چنین تحولی شدند؟
آیا این رویداد خود گواهی بر عصری نبودن بعثت و سیلان تاریخی آن نیست؟ آیا این واقعیت تاریخی حاوی این مضمون بلند نیست که همه انسانها در هر عصر و زمانهای در حصارهای محدودکنندهای گرفتارند که آنان را چون جزیرهای دورافتاده از داشتن حقیقت محروم ساخته و تنها با شنیدن پیامی که از بلندای غار حرا در سراسر تاریخ پیچیده است رها خواهند شد.